دلم لک می زنه برای قدم زدن با تو
و آرزو داشتم با تو قدم می زدم
و بند های کتانی ت باز می شد
و بنشینم عاشقانه بند کفش هایت را ببندم
و دوباره بلند شوم دستانت را بگیرم و تا اوج خستگی قدم بزنیم
خدایا من از تو چیزهای ساده ای خواستم
اما تو حسرت های بزرگ را به من هدیه داده ای
چه بی انصاف سهم من از عدالت تقسیم شد
های ,تو ,بند ,حسرت ,خواستماما ,هدیه ,من از ,حسرت های ,های بزرگ ,چیزهای ساده ,ساده ای
درباره این سایت